معنی لانه کفتار

حل جدول

گویش مازندرانی

کفتار

کفتار

لغت نامه دهخدا

کفتار

کفتار. [ک َ] (اِ) جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث) (آنندراج). پستانداری است از راسته ٔ گوشتخواران که تیره ٔ خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است. دندان بندیش شبیه گربه است ولی چنگالهایش بداخل غلاف نمی رود. غذای وی منحصراً از نعش یا مرده ٔ حیوانات است. کفتار نسبهً عظیم الجثه و بقدر پلنگی کوچک است. اندامهای خلفیش از اندامهای قدامی کوتاه ترند. رنگش خاکستری با خال های سیاه (شبیه پلنگ) است. هریک از اندامهای جلو و عقبش به چهار ناخن قوی ختم می شود. اگر این جانور بقایای جسد حیوانی را جهت تغذیه در سطح زمین پیدانکند به بیرون آوردن اجساد از خاک می پردازد و یا به حیوانات دیگر حمله می کند ولی بندرت به انسان حمله ور می شود. کفتار روزها در غار مخفی می شود و شبها برای جستن طعمه بیرون می آید. (فرهنگ فارسی معین). ام جعور. ام خنور. ام دبکل. ام رمال. ام طریق. ام عامر. ام عثیل. ام عمرو. ام عنثل. ام هنبر. (مرصع) (منتهی الارب). ام بعثر. ام ثقل. ام تفل. ام ثرمل. ام جلس. ام جیال.ام خثیل. ام خذرف. ام خنثل. ام رشم. ام رعال. ام رعم. ام رغم. ام زیت. ام ضیغم. ام عتاب. ام عتیک. ام عریص. ام عوف. ام عویم. ام الغمر. ام القبور. ام کلواد. ام المقابر. ام نفل. ام نوفل. ام وعال، ام الهنابر. ام الهنب. ابوعامر. ابوالعریض. ابوکلده. ابوالهنبر. (مرصع). ام عنتل. ام جعار. جیل. جیأل. جعار. جلعلع. جمعلیله. خزعل. ختع. خفوف. خلعاء. خلعلع. خامعه. خنعس. خنوز. ذیخ. ذیخه. صیدن. ضبع. ضبغطری. عثواء. عثیل. عیثوم. عثیون. عثیان. اعثی. عرج. عراج. عرجاء. عاشره. عفشلیل. عیلام. عیلم. عیلان. غثار. غثراء. فشاح. قشع. نعثل. نقاث. غنافر. نوفل. (منتهی الارب). گورکن. گورشکاف. مرده خوار. حفصه. قشاع. جیعر. ظباه. (یادداشت مؤلف):
ز بیم تیغ او شیران جنگی
به سوراخ اندرون رفته چو کفتار.
فرخی.
دندان همه کند شد و چنگ همه سست.
گشتند چو کفتار کنون از پی مردار.
فرخی.
سرش را ز تن برد و بردار کرد
تنش را خور گرگ و کفتار کرد.
اسدی.
از آن دشت تا سال صد زیر گل
همی گرگ تن برد، و کفتار دل.
اسدی.
رویش اندر میان ریش تو گفتی
پنهان گشته است زیر جغبت کفتار.
نجمی (از حفان بنقل مؤلف).
چون خفت در آن غار برون ناید ازآن تا
بیرون نکشی پایش از آن جای چو کفتار.
ناصرخسرو.
بد دل و جلد و دزد و بی حمیت
روبه و شیر و گرگ و کفتارند.
ناصرخسرو.
- کس کفتار، مهره ای است خرد.
- امثال:
کس کفتار داشته بودن، به مزاح نزد همه کس محبوب بودن بی جهتی ظاهر. (یادداشت مؤلف).
میراث خرس به کفتار (یا) به گرگ می رسد. (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1775).
|| اعتقاد قدما براین بوده است که کفتار از آواز خوش و بانگ دف و نای لذت می بردو وقتی که می خواستند کفتار را بگیرند با ساز و نوازندگی به سوراخ او رو می آوردند و در حینی که پناهگاه او را با کلند و تبر به تدریج وسیعتر می کردند به آوازمی خواندند که «کفتار در خانه است ؟ کفتار در خانه نیست » و یا «کفتار کو؟ کفتار کجاست ؟» و گمان می کردند که کفتار معنی این گفتار را می فهمد و می اندیشد که مردمان او را نمی بینند، از جای نمی جنبد تا گرفتار شود. (از فرهنگ فارسی معین). و حدیث «واﷲ لا اکون مثل الضبع تسمع الدم حتی تخرج فتصاد» اشاره به این مطلب است.مولوی نیز بدینسان بدین مطلب اشاره کرده است:
ای چو کفتاری گرفتار فجور
این گرفتاری نبینی از غرور
می بگویند اندرون کفتار نیست
از برون جویند کاندر غار نیست
نیست در سوراخ کفتار ای پسر
رفت تازان او بسوی آبخور
این همی گویند و بندش می نهند
او همی گوید ز من کی آگهند
گر ز من آگاه بودی این عدو
کی ندا کردی که این کفتار کو؟
تا که بربندند و بیرونش کنند
غافل آن کفتار از این ریشخند.
و نیز در این باره امثال و ارسال مثلهائی در ادبیات فارسی آمده است که اینک برخی از آنهارا نقل می کنیم:
چو کفتاری که بندندش بعمدا
همی گویند کاینجا نیست کفتار.
ناصرخسرو.
ای بدیدار فتنه چون طاووس
وی به گفتار غره چون کفتار.
سنایی.
گرگ در جوال عشوه ٔ بزغاله رفت و کفتاروار بسته ٔ گفتار او شد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 25).
- امثال:
کفتار خانه نیست. (امثال و حکم دهخدا ج 3ص 1220).
مثل کفتار، گول و سغبه ٔ گفتاری فریبنده. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1472).
|| بعضی گویند که کفتار بمعنی زن ساحره نیز هست که جگر مردم بنگاه خویش برآورد و می خورد و بهندی «واین » نامند و اصل این است که کفتار در فارسی و واین در هندی نام همان درنده ای است که بیشتر سگ را شکار می کند و چون زن ساحره آن درنده را به سحر مسخر می کند و سوار می شود مجازاً زن ساحره را جگرخوار گویند. (از غیاث) (از آنندراج). پیر کفتار. زنی سخت پیر و بددرون. و گاه به مردان نیز اطلاق کنند. (یادداشت مؤلف). عجوز. (منتهی الارب). ابن بطوطه در سفرنامه ٔ خود آرد: بعضی از جوکیان این قدرت را دارند که اگر در روی کسی نظر افکنند او قالب از جان تهی می سازد و عوام می گویند کسی که بنظر کشته شد اگر سینه اش را بشکافند دل در آن نخواهند یافت و عقیده دارند که جادوگر دل او را میخورد و اغلب این قبیل جادوگران از زنان میباشند و چنین زنی را «کفتار» مینامند. (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ ابن بطوطه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 566). و رجوع به همین کتاب شود.


لانه

لانه. [ن َ / ن ِ] (اِ) آشیان. آشیانه. رجوع به هر دو کلمه شود. آشیانه و خانه ٔ زنبور و جانوران پرنده و چرنده و درنده باشد عموماً و خانه ٔ زنبور و مرغ خانگی را گویند خصوصاً. (برهان). جای مرغ و موش و مار. جای مرغان و دام و دد و حشره. خانه ٔ زنبور بی شهد و آشیانه ٔ مرغان. (غیاث). آشیانه ٔ مرغ. (صحاح الفرس):
این جهان شهوتی بتخانه ای ست
انبیا و کافران را لانه ای ست.
مولوی.
درفتاد اندر بنا و خانه ها
تازد اندر پر مرغ ولانه ها.
مولوی.
تو چو کبوتربچه زاده ٔ این لانه ای
گر تو نیائی به خود مات از این سو کشیم.
مولوی.
هله صیاد نگوئی که چه دام است و چه دانه
که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه.
مولوی.
هف ّ؛ لانه ٔ سبک کم عسل یا بی عسل. (منتهی الارب).
- لانه ٔ زنبور، گبت خانه. منج آشیان. زنبورخانه.
- لانه ٔ سگ، جای سگ.
- لانه ٔ مور، جرثومه. خانه ٔ مور. قریه. قریه ٔ نمل.
- لانه ٔ موش، سوراخ موش.
- امثال:
سگ کجا لانه کجا ؟
سگ ماده به لانه شیر نر است.
مثل لانه ٔ زنبور، پر ازدحام و پرغوغا.
|| صاحب آنندراج گوید: جهانگیری و برهان به معنی صدا و ندا و خوانندگی و نغمه پردازی گرفته اند و بدین بیت مولوی در جهانگیری استشهاد شده:
خود گلشن بخت است این یارب چه درخت است این
صد بلبل مست اینجا هر لحظه کند لانه.
و پیداست که این معنی سهو است و لانه در بیت فوق معنی آشیانه دارد - انتهی. || (ص) کاهل و بیکار. (لغت نامه ٔ اسدی). کاهل و بیکار و بی غیرت. (برهان):
کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت
ترا دیدم به برنائی فسار آهخته و لانه.
کسائی.
مردم نشدستی چو می ندانی
جز خوردن و خفتن چو ثور لانه.
ناصرخسرو.
کنون پارسائی همی کرد خواهی
چوماندی بسان خری پیر و لانه.
ناصرخسرو.
دانه بدام اندرون مجو که شوی خوار
چون سپری گشت دانه چون خر لانه.
ناصرخسرو.
|| دریده شده و پاره گردیده. || رانده و دور کرده شده. (برهان).


پیر کفتار

پیر کفتار. [رِ ک َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) پیری بد.

تعبیر خواب

لانه

خواب یک لانه: دارائی شما بیشتر می شود
یک لانه پر: ثروت
یک لانه خالی: ۱- پایان کارو نقشه هایتان ۲- پایان یک رابطه
یک لانه پیدا می کنید: یک ازدواج در پیش است
یک لانه با تخمهای شکسته درون آن: خوشبختی
لانه پرندگان: خوشبختی در خانه
یک لانه با پرندگان مرده در آن:احترام
یک لانه که فقط یک پرنده درون آن است: منفعت
یک لانه با پرندگان متعدد درون آن: منفعهای بزرگ
لانه مار: بی آبرویی و سرافکندگی
لانه جیرجیرک: ثروت
لانه کبوتر: اوقات شما تلخ خواهد شد
یک کبوتر تنها در یک لانه: یک غافلگیری خوشحال کننده
لانه عقرب: نارضایتی بزرگ در زندگی
لانه تمساح: دیگران بیش از حد پشت سر شما پرگوئی می کنند
لانه ها را خراب می کنید: بدبختی به شما نزدیک می شود.
خواب لانه سگ: شرمساری و سرافکندگی
یک لانه سگ خالی: شخصی شما را به خانه اش دعوت می کند
یک لانه پراز سگ: مشاجرات متعدد در پیش است.
اگر در خانه لانه مرغ بود، او را بر قدر آن مرغ و لانه فایده باشد که به او رسد. اگر لانه بکندکاری مکروه کند. اگر باز به جای خود نهاد یاری کسی کند. اگر دید درِ لانه مرغ بزرگ بود در پناه بزرگی درآید و خیر بیند.
- کتاب سرزمین رویاها

فرهنگ معین

کفتار

(کَ) (اِ.) جانوری است درنده و مرده خوار و قوی جثه شبیه سگ.


لانه

(نِ) (اِ.) آشیانه، خانه.

فارسی به عربی

فرهنگ عمید

لانه

بیکاره، تنبل: کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بی‌طاقت / تو را دیدم به برنایی فسار‌آهخته و لانه (کسائی: ۵۸)،
بی‌قید،

جای زندگی جانوران اعم از پرنده، خزنده، چرنده، حشره و درنده، آشیان، آشیانه،
خانۀ انسان،


کفتار

پستانداری گوشت‌خوار شبیه سگ که دست‌هایش از پاها بلندتر است و معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می‌کند،

فرهنگ فارسی هوشیار

کفتار

جانوری است صحرائی و درنده شبیه سگ


فرج کفتار

کس کفتار گویند هر که با خود دارد مهر مردمان به سوی خود برانگیزد

معادل ابجد

لانه کفتار

787

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری